السلام علیک یا ابا عبدالله
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن... پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
هم آدم و هم شیث هم ایوب و هم ادریس هم یوسف و هم یونس وهم هود، علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود، علی بود
در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان هم مرشد و هم راهبر خضر، علی بود
داود که میساخت زره با سر انگشت استاد زره ساز به داود، علی بود
مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد در قبله محمد بد و مقصود، علی بود
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر بر کنگره عرش بیفزود، علی بود
هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود
وجهی که بیان کرد خداوند در الحمد آن وجه بیان کرد و بفرمود، علی بود
عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت آن نطق و فصاحت که در او بود، علی بود
آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی آن یار که او نفس نبی بود، علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت در مصر به فرعون که بنمود، علی بود
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود، علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود آن نور خدایی که بر او بود، علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود، علی بود
سر ّ دو جهان پرتوی انوار الهی از عرش به فرش آمد و بنمود، علی بود
آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت آن عارف و آن عابد و معبود، علی بود
جبریل که آمد زبر خالق بی چون در پیش محمد شد و مقصود، علی بود
آنجا که دویی شرک بود در ره توحید میدان که یکی بود که مسجود، علی بود
محمود نبودند مر آنها که ندیند کاندر ره دین احمد و محمود، علی بود
آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود، علی بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست تا هست علی باشد و تا بود، علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر برکند به یک حمله و بگشود، علی بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود، علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود
هارون ولایت ز پس موسی عمران بالله که علی بود علی بود، علی بود
این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما حقا که مراد من و مقصود، علی بود
سرو دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان شمس الحق تبریر که بنمود، علی بود
شعر از مولانا