سرخ چون رنگ جوانی
رنگ شادی ،
رنگ شوق
آسمان ، تا بیکران های افق در آتش است .
لابه لای لاله زاران شفق ،
اشک خورشید است ؟
یا خون شقایق ؟
سرخ سرخ
شعله ها تند و بلند و سرکش است
لحظه هایی سرخ ، پنداری که نیست
هیچ جز آتش به گیتی گوهری !
ساعتی دیگر نمی بینی به جای
زان همه آتش به جز خاکستری
این گذشت حسرت آمیز زمان
ضربه ها می آورد بر من فرود
گر نگاهم ساکت و خاکستری ست
جای آتش ، دود در او هست ! دود
آفتابی می کند در من غروب
شعله هایی می شود در من خموش
سرخ هایی می شود در من کبود . . .
فریدون مشیری