میلاد امام رضا (ع)

در دست او ز من دو سه تا استخوان شکست
قلب سه کودکم، همگی، ناگهان شکست

چاقو کشید و بعد... سه کودک گریستند
... من را فرو فکند و به پاهام بست بند
برق نگاه مرد ز چاقوش تیزتر
جان سه کودکم ز سر خود، عزیزتر
آبی به من نداد... سه نوزاد تشنه اند
- «امشب کباب گوشت!»... سه کودک گرسنه اند
- «رحمی به کودکان بکن ای مرد تیغ دار!
جانم بگیر و جان سه کودک دریغ دار!»

- «جمع است جمعمان و ز آهو کباب هم
امشب نوای چنگ و اگر شد، شراب هم»
- «کن لحظه ای درنگ جوانمرد لحظه ای!»
سوی صدای مرد نگه کرد لحظه ای...


ده قرن بعد، باز شده آهویی اسیر
قلب شکسته اش شده از زندگیش سیر
بسته است دست و پایش و چاقوش بر گلو
پایش شکسته است، دگر راه چاره کو؟
طردش کنی کجا بگریزد بدون پا؟
منعش کنی ز درب که جوید دگر عطا؟
دست فقیری من و دست عطای تو
مولای من، رضای خدا و رضای تو


- «مرد شکارچی درنگی رهاش کن...